بیستمی_20

ساخت وبلاگ
فکرکنید تو روز چهارشنبه 2ساعت اول دینی 2ساعت وسط ریای و 2ساعت آخر زیست با معلم دینی :/ شانس آوردیم معلم دینی مون کلا از تمام معلم دینی های جهان جداست.. یعنی اینکه مثل اونا نیست.. اصلا بهش نمیخوره معلم دینـــــــــــی باشه گفته بودم جلسه اول بهش گفتم چرا معلم دینی شدی؟ _یعنی چی؟چطور مگه؟ +اصلا بهتون نمیخوره..مثلا باید معلم زبان یا روانشناسی میشدید :))))))))) _ :)))))) اومدم بگم خدایی خیلـــــــــــــــــــی باهامون راه میاد.. کلاس ما تو مدرسه قشنگ شناخته شده ست.. از همه ی کلاس ها شیطون تر و شلوغ تر و جمعیتِ شَم بیشترِ :)) امروز معاونمون اومد مآ چندنفر زلزله ای کِ بغل هم میشینیم رو متفرق کرد مثلا ولی باز هم صدامون میرسه به هم و کلاس رو دستمون میگیریم :))))) خانوم عین اومد کلاس تعجب کرد جاهامون عوض شده.. البته اینُ بگم کِ جاهامون اسما عوض شده ولی باز به اندازه ی یه صندلی باهم فاصله داریم :) شروع کرده بود به پرسش اول از ماها پرسید و هرچی گفتیم خانوم نخوندیم اصلا انگار نه انگار.. ولی 2تا سوال آسون پرسید و اومدیم نشستیم.. بعد هم  ک داشت درس میداد ماشیطونی میکردیم و اون بیچاره هم از کارای ما خندش میگرفت و نمیدونست  چیکار کنه :))))) سِنِش بهمون نزدیکه و شیطونِ.. ترکیبش بآ ما چی میشه دیگهههههههههههه :))))))))) ولی خداشاهده با این ک معلممونه ولی مثل دوست میمونه و سخت نمیگیره بهمون و پآ بِ پآ بیستمی_20...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمی_20 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shinshiva1 بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:48

میدونی چی میتونه بهتر از یه قهوه ی داغ تو برف زمستون بغل بخاری باشه؟ حتی بهتر از خواب صبحی ک زیر پتویی و هوای بیرون هم یخ یخ باشه.. اون بهترین دوستیه ک از بچگی باهات بوده از همه ی اینا بهتره.. حتی از خوردن فالوده و بستنی زیرکولر.. وجود فرناز برای من حتی بهتر از هروئین عمل میکنه.. همیشه برام دوستی بوده ک حضورشو هرچند ک پیشم نبوده حس کرد..تو تک تک لحظاتم.. همیشه خوشحال بودم ازین ک دارمش و ترسیده ازینکه نکنه از دستش بدم.. تو بدترین و بهترین شرایط.. من اونُ از کلاس آمادگی یاشاید قبل ترش میشناختم.. من بودمُ و فرناز و شینا.. شینا ک رفت آلمان کم کم دوستیمون کمرنگ و دیگه هیچ شد.. فرناز برام موند..باوجود جدابودن مدرسه هامون و ملاقات هایی ک ماه به ماه شاید طول میکشد اما داشتمش.. ارزشش برام روز به روز بیشتر میشه و صمیمیتمون هم .. فرناز برام بهتر از اون جعبه خاطراتیِ ک وسایل ریز و درشت داخِلِشِ :) بودن در کنار بهترین دوست.. بهترین خواهر.. بهترین همدم.. برام بهتر از خوابیدن بغل شومینه میمونه.. وقتی ک امروز اومدی مدرسه دنبالمتا باهم بریم خونه نمیدونی چ حالی داشتم.. بعد مدتهـآ میدیدمت و کلی حرف ک باید بهت میزدم.. هیچوقت چت ها و پی ام ها مثل دیدن نمیشه.. تو با اومدنت کلی حس خوب به قلبم سرازیر کردی ک ناخواسته تا دیدمت با وجود فاصله زیادمون دستم رو برای به آغوش کشیدنت باز کردم.. تو برام لذت بخش تر ا بیستمی_20...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمی_20 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shinshiva1 بازدید : 45 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:48

وقتی خوندم ک نوشته بود اشک های تنهاییمُ پاک کردم و اینکه تنها رفته بود دکتر با خودم گفتم تا همونجاشم خیلی قوی برخورد کردی.. منم رفتم دکتر اما فرقم با اون تو این بود ک یه کوه همراهم بود.. کوهِ من پیشم نبود در عین بودن.. آشنا بود ولی غریب بود برام.. کوهِ من حکم یه تکیه گاه نداشت واسم و نتونستم سرمُ بذارن رو شونش.. خودم تنها رفتم برای تزریقات و معاینه و اون فقط نظاره گر بود.. شکستم تو حصارِ تنهایی ولی به روم نیاوردم.. بغض تو گلوم تکه تکه شد وقتی زل زدم‌تو چشماش ولی نفهمید.. منم اشک های تنهاییمو پاک کردم امروز.. و با خودم گفتم تا همینجاشم خیلی قوی برخورد کردم.. گفته بودم ک هنوز مونده تا برسم‌به منِ قویِ ایده آل؟ من هنوز نرسیدم، هنوز مونده.. بیستمی_20...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمی_20 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shinshiva1 بازدید : 153 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:48

#فداکاری رو یاد بگیریم! ببین وقتی ک میبینی من بهونه میگیرم.. از همه چی دلخورم.. حوصله هم ندارم خواهش میکنم بفهم ک فقط به یه شونه نیاز دارم واسه سرِ پر از حجمِ دلتنگیام.. دیگهتو سرم غر نزن.. باهام مخالفت نکن.. برقص به سازِ من.. حآلِ تو مدرسه م حالِ خوبی نبود وقتی کسی درکم نکرد. .وقتی معلم دودرس داد و به ما فکرنکرد.. وقتی دوستم از نیمکت نگذشت به خاطرم.. وقتی به مادرم زنگ زدم فقط گفت الان آژانس میفرستم‌دنبالت دمِ در منتظرم و چقدر خوشحالم کرد با این جمله.. دقیقا چیزی ک منتظرش بودم رو داشت برام.. رقصیدن به سازم.. یه شونه بود برام وقتی ک بغلم خوابید و هیچی نگفت .سرم غر نزد و نذاشت صدا از کسی دربیاد و من چقدر ممنونش بودم :) فداکاری مثل مادر❤ بیستمی_20...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمی_20 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shinshiva1 بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:48

امیر عظیمی میگه : دیوانع ام از دست خودم سیر شدم.. با هرکس همنام تو درگیر شدم .. و من میگردم تو ذهنم و قفسه هارو بالا پایین میکنم.. دونه دونه کمدهارو باز میکنم و تو تک تک کشوهاش دنبال این متن میگردم.. کجاست؟کجا گوش دادم؟کجا دارمش؟ پیدا نمیکنم.. گوشیمو براش میدارم و از سر بیکاری سری به پوشه ی عکس ها میزنم.. بعضی هاشان را پاک..ویرایش میکنم و لبخند میزنم.. امیر عظیمی نمیدانم برای بار چندم است ک میخواند اما میدانم ک دوباره به همان تیکه رسید و باز هم فکر و فکر و فکر ..  اودوباره شروع به خواندن میکند و من چشمم به عکس روبه رویم است.. عکسی ک در ان نوشته : دیوانه ام از دست خودم سیر شدم.. با هرکس همنام تو درگیر شدم.. ای تف به جهان تا ابد غم‌بودن.. ای مرگ براین ساعت بی هم بودن.. یادش همه جاهست،خودش نوش شما.. ای ننگ براو،مرگ بر آغوش شما.. بیستمی_20...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمی_20 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shinshiva1 بازدید : 56 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:48

بعد از تمومِ اتفاقاتِ درهم و پَرهم امروز تو مَدرسه ،زنگ آخر این سوگندِ بووووووووووق بآزوم رو گاز گرفت..هنوز ک هنوزِ دارم میمیرم از درد :( البته تقصیرِ خودمم بود ولی خُب با دیدنِ قیافشُ و شنیدنِ حرفاش شما هم بودین اجازه میدادین :)) _خواهش میکنم یه گآز کوچولو +نه کبود میشه دستم مامانم شک میکنه _ نه قول میدم کبود نشه +درد میاد بابا ول کن _شیوا کوچولو دیگه..گفتی ول کن ول میکنم +آرععععع ول کرده بودی _میگم قول دیگه بگم قول جدی قول میدم +یواش؟ _ دردنمیاد باؤ اول ک گآز گرفت وقتی فشار داد همچین زدم تو سرش ک ول کرد.. تازه با کلی پروو بآزی میگم درد نداشت اصلا ک.. گیر داد یه بار دیگه _ نزن تو سرم ک وحشی بگو ول کن + :))))) خا اینرفعه بیشتر تحمل کردم بعد با افتخاررررررر عکس هم میگیره هیچی دیگه چشمتون روزِ بد نبینه دوتا جای دندون کبود رو بازومِ از ترس تو خونه آستین بلند میپوشم :) بیستمی_20...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمی_20 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shinshiva1 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:48

واقعا ازش انتظار نداشتم.. وقتی دیدم نمره مستمر 17 داده بهم انگار ک یه کامیون از روم رد شد.. من کِ همه فعالیات هاشو انجام میدادم.. نمره کامل میگرفتم به جز اون امتحانی ک از 7 گرفتم 4.5.. منُ با هانیه یکی دونست ک مستمر مث اون شد؟ دلم خیلی شکست.. من حتی امتحان ترم هم 19.5 شدم.. نگفت چیجوری انقدر برگه رو کامل نوشت؟ وقتی اعترا کردم و گفتم واقعا حقِ من نیست ک 17 بشم گفت: از 7نمره رو 4.5 گرفتی..یعنی نصصف نمره.. -هرچقدر بخواد پایین بیاره نمرمو دیگه 3 نمره نمیاره.. مامانم میگه معلمت نگفت این همیشه ک خوبه شاید سر اون امتحان حالش بد بود نتونست بخونه؟ واقعا هنوز ک هنوزِ موندم چیجوری حساب کرد ک بهم داد 17؟ اصلا ازش انتظار نداشتم بیستمی_20...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمی_20 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shinshiva1 بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:48

کی بود که میگفت وقتی بغضت گرفت آب بخوری میره پآیین؟ میتونی قورتش بدی؟ پس این بغض هآی تَلَنبآر شده توی گلوم چرآ پآیین نمیرَن بآ این حجم آبی کِ میخورم؟ کی بود میگفت میتونی بآ پلک زدن از ریختن اشک هآی تو چشمت جلوگیری کنی؟ میتونی جلوشونُ بگیری؟ پس چرآ هرچی سرمو بآلآ نگه میدآرم مقآومت میکنن و از گوشه ترین گوشه ی چشمم میآن پآیین؟ چرآ رآه خودشونُ بآز میکنن؟ حآلآ نمیشه یه بآر فقطــــ یه بــــــــــآر رآهشونُ گم کنن؟ آدرس خونشونُ یآدشون بره و مهمون من نبآشن؟ من بدم میاد.. از این مهمون هآی گآه و بیگآه بدم میآد.. من متنفرم.. من از یه همچین مهمون هایی متنفرم.. متنفــــــــر بیستمی_20...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمی_20 دنبال می کنید

برچسب : بَدَم,میآد, نویسنده : shinshiva1 بازدید : 42 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 15:08

خسته شدم.. خیلی وقته که تظاهر میکنم.. بازیگر خوبی شدم.. از بس خندیدم وقتی ناراحتم کسی جدی نمیگیره :/ میری بخوابی اما تازه اتفاق های روز میان جلوی چشمت و همینجور اتفاق های کل روزای دیگه و تا صب بیدار میمونی مادر که شدم به جای چک کردن گوشی و کیف و لباس بچه م ، شبا بالشتش رو چک میکنم که خیس نباشه درد من رو فقط اون بالشتی میفهمه که تا صُب خیس میشه l بیستمی_20...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمی_20 دنبال می کنید

برچسب : حآلَم,خوبِ؟,معلومِ, نویسنده : shinshiva1 بازدید : 37 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 15:08

دوشنبه صبح : زینب:میری کلاس امروز؟ +آره میای؟ _ ساعت 9:30 بیا دنبالم.. رسیدیم و شقایق اومد پیشمون..از خانومِ کهن پرسیدیم کلاس ها کجا برگزار میشه؟ _طبقه ی سوم.. رفتیم طبقه ی سوم.. یکی از کلاس ها فقط پر بود.. در زدیم و آقای محمدی (کسی که برای هلال احمر پیشش ثبت نام کردیم)تو کلاس بود.. _شما بچه های کلاس مَنید؟ +بله به ما گفتن بیایم این کلاس.. _ساعت میدونید چنده؟ + گفتن ساعت 10 بیاین دیگه.. _کلاس ساعت 9 شروع میشه.. +ببخشید دیگه تکرار نمیشه نشستیم و به صحبت هاش گوش دادیم.. پسرا هر 1 دقیقه برمیگشتن پشت و نگاه میکردن.. اقای محمدی درباره ی شریان و جریان خون و نب داشت صحبت میکرد.. در ُ زدن و خانومِ کهن بیستمی_20...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمی_20 دنبال می کنید

برچسب : خآنوم,دکتر,خآنومِ,مُدِل, نویسنده : shinshiva1 بازدید : 37 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 15:08